چرا بعد از سیزده سال هنوز هم از ما متنفرند

این یادداشت فرید زکریا در واشنگتن پست را در روز 22 شهریور 93 برای روزنامه ابتکار ترجمه کردم .

تماشای فیلم های نفرت انگیز اعدام خبرنگاران آمریکایی، احساسی را در من به وجود آورد که بی شباهت به خشم و عصبانیت ما بعد از حملات یازده سپتامبر نبود . بربریت و توحش مامورِ ایجادِ خشم و نفرت شده و در این راه موفق هم شده است . اما یازده سپتامبر این سوال را هم در ذهن من به وجود آورد «که چرا آنها از ما متنفرند»؟من سعی کردم در مقاله ای در مجله نیوزویک به این سوال پاسخ دهم . بار دیگر این مقاله را خواندم تا ببینم چه گزاره هایی را درست و کدامها را اشتباه گفته ام و در این سیزده سالی که از یازده سپتامبر گذشته است ، چه درسی از این واقعه گرفته ام .

 

 

این تنها القاعده نیست. حرفم را با اشاره به این نکته آغاز می کنم که تروریسم اسلامی حرکتی منحصر به افراد منزوی از جامعه ویا از سوی مشتی نیهیلیست و فنا اندیش نیست ، بلکه فرهنگی وسیع وجود دارد که یا در این تروریسم مشارکت و همدستی می کند و یا حداقل مبارزه و مقاومتی در برابر آن ندارد.

این مشکل ازاسلام نیست بلکه مشکل جهان عرب است . در ابتدای این قرن ،اندونزی بزرگترین کشور اسلامی در دنیا،به خاطر مجموعه ای از حملات تروریستی که بعد از یازده سپتامبردر آن به وقوع پیوست،مهمترین همدرد ما به حساب می آمد . اما در یک دهه گذشته جهاد و بنیادگراییِ اسلامی نتوانسته است حرکتی قابل توجه در آن کشور انجام دهد . آن هم در کشوری که بزرگترین کشور مسلمان دنیا محسوب می شود و از عراق و سوریه و مصر و لیبی و مجموعِ کشورهای حوزه خلیج فارس بزرگتر است . یا به هند نگاه کنید که همسایه دیوار به دیوار پاکستان است و می تواند فرصتی خوب برای ایمن الظواهری رهبر القاعده باشد اما تعداد بسیار کمی از 165 میلیون مسلمان این کشور عضو القاعده هستند .ظواهری تلاش فراوانی برای جذب نیرو از بین مسلمانان هند دارد اما من در عدمِ موفقیت او شک ندارم .

نکته اصلی و هسته مرکزی آن مقاله و پاسخ این سوال که چرا دنیای عرب تبدیل به کارخانه تولید جهاد و تعصب کور شده است ، این یک جمله بود : پوسیدگی و رکودِ سیاسی . در سال 2001 بیشتر بخشهای جهان شاهد رشد و پیشرفت های معنادار در عرصه سیاسی بود .اروپای شرقی،آسیا، آمریکای لاتین و حتی آفریقا انتخابات آزاد و منصفانه زیادی را تجربه کردند . اما جهان عرب همچنان مثل یک برهوت باقی ماند .در سال 2001 اغلب کشورهای عربی به لحاظ وجود آزادیهای سیاسی از سال 1951 هم عقب تر بودند .

تنها جنبه و نمودِ زندگی که دیکتاتورهای عربی قادر به ممنوع و محدود کردن آن نشدند، مذهب بود  و به همین دلیل اسلام تبدیل به  زبانِ اپوزیسیون سیاسی شد . به همان نسبت که دیکتاتورهای عرب در فرایند غربی سازی کشورهای خود در حیطه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکست خوردند، بنیادگرایان فرصت را غنیمت شمرده و به مردم گفتند که « اسلام تنها راه حل است » .

این بود که دنیای عرب ماند و نظامهای دیکتاتوری در یک دست او و اپوزیسیونی متعصب و مخالف آزادی در دست دیگرش. یا حسنی مبارک یا القاعده .سختگیری بیشتر از جانب حکومت مساوی شد با خشونت بیشتر از سوی اپوزیسیون . این سرطان عمیقتر و مخرب تر از چیزی است که من بتوانم به تصویر بکشم . علیرغم حذفِ صدام حسین از عراق و به وجود آمدن بهار عربی ، این جدال دینامیم بین دیکتاتورها و جهادی ها از بین نرفت .

به سوریه نگاه کنید جایی که بشار اسد دولت اسلامی را با خرید نفت و گاز از آن حمایت می کند تا مخالفان خود در ارتش آزاد را شکست دهد . اسد نقش دیکتاتور سابق یعنی پدرش را بازی می کند و مردم را در یک دوراهی دشوار قرار می دهد که یا به حکومت من تن دهید و یا سلطه اسلامگرایان و تندروها را بپذیرید . و بسیاری از مردم سوریه و به عنوان مثال اقلیت مسیحی آن کشور او را انتخاب می کنند .

بزرگترین عقب گرد در مصر اتفاق افتاد که در آن جنبش مسالمت آمیز اسلامی به قدرت رسید ولی شانس خود را به خاطر زیاده خواهی از دست داد اما به جای به اخوان المسلمین اجازه دهند تا در انتخابات شکست بخورد،ارتش با توسل به زور و خشونت به قدرت بازگشت . مصر در حال حاضر صاحب یک دولت پلیسی به مراتب خشن تر از دوران حسنی مبارک است . فعالیت اخوان المسلمین ممنوع شده و بسیاری از اعضای آن کشته شده و یا در حبس قرار دارند و بقیه اعضای آن به فعالیت زیر زمینی روی آورده اند . ما باید امیدوار باشیم که ده سال دیگر خود را در حال بحث و گفتگو راجع به زمینه های برآمدن دولت ِ اسلامگرا در مصر نبینیم !

من چه نکته ای را در مقاله سیزده سال پیش خود نادیده گرفته بودم ؟ ظرافت و شکنندگی این کشورها را.این مسئله را در نظر نگرفته بودم که در صورت بروز ضعف و تزلزل در حکومت های منطقه،احتمال فروپاشی آنها وجود دارد وعامل فشار و فروپاشی دولتها نه جامعه مدنی و نه حتی ملتی واقعی در آن کشور خواهد بود وهمزمان با حاکم شدن هرج و مرج در خاورمیانه ، مردم منطقه از طریق هویت ملی خود همچون عراقی، یا سوریه ای شناخته نمی شوند بلکه با عناوینی چون شیعه ، سنّی، کرد یا عرب  هویت گرفته و معرفی می شوند .

من باید آموزه استاد بزرگم در دانشگاه یعنی ساموئل هانتینگون را با دقتِ بیشتری مد نظر قرار می دادم، نکته ای که  آمریکاییان هرگز آن را درک نمی کنند و آن اینکه در جهان درحال توسعه مسئله کلیدی این نیست که کشورها چه نوع حکومتی دارند ،کمونیستی، سرمایه داری، دموکراتیک یا دیکتاتوری ، بلکه این درجه حکومت (میزان حکمرانیِ آن ) است که اهمیت دارد. وغیبت حکومت چیزی است که این روزها شاهد آن هستیم ، از لیبی گرفته تا عراق و سوریه .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد