کمونیسم و فاشیسم ؛ استدلالی بر شباهت فراوان آنها

نویسنده: جِی. پی. اُمالی، ترجمه: نجات بهرامی

دو ایدئولوژی قرن بیستمی وعده آرمانشهری رویایی را میدادند که سعادت بی انتها را تامین می کرد . هر دوی آنها ریشه در ساختار سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی داشتند که نگاه سنتی به مقوله خوبی و بدی را نادیده می گرفت . هر دوی آنها به نابودی جهان کهن با هدف ایجاد نظم بین المللی جدید اعتقاد داشتند ، هر دوی آنها به شدت از سرمایه داری بیزار بودند وهر کدام قصد به خدمت گرفتن اعضای خود برای ایجاد جامعه آرمانی جدید داشتند  .

 

 

آن  ایدئولوژیها به کمونیسم و فاشیسم منجر شدند که با هم بزم و محفل خشونت را به ارمغان آوردند ، میلیونها نفر را کشتند  و بشریت را به تاریکترین دورانی بردند که سرنوشت نهایی آنها گولاک و اتاق های گاز آشویتس بود .

«ولادیمیر تیسمانیانو » استاد سیاستهای تطبیقی در دانشگاه مریلند اشاره می کند که چگونه کمونیزم و فاشیزم با وجود اینکه از منظر اهداف سیاسی متفاوت هستند ( اولی چپ افراطی و دیگری راست افراطی ) ، به طرز شگفت انگیزی دارای اشتراک هستند . برای درک بربریتی که طاعون قرن بیستم بود ، «تیسمانیانو» معتقد است که ما باید به افکاری که الهام بخش نابودی فراوان است توجه کنیم .  بنابراین وی با وسواس فراوان ریشه های روشنفکرانه و نیز جنایتها و شکست های این دو جنبش افراطی را در کتاب » شیطان در تاریخ . کمونیسم ، فاشیسم و درسهایی از قرن بیستم » مورد بررسی قرار داد .

تیسمانیانو  اولین کسی نیست که این موضوع را کشف می کند . در بین مورخان فاشیسم و کمونیسم ، فرانسیس فورت و ارنست نولت ، یکی فرانسوی و دیگری آلمانی شجره نامه فاشیسم و کمونیسم را به بحث گذاشته اند . و در فاشیسم ، کمونیسم و تثبیت دموکراسی در اروپا : مقایسه دیکتاتوری اروپایی اثر «گرهارد بسیر» که کتابی ویرایش شده از مقالات است ، الهامات مشترک این دو جنبش سیاسی ازهم مورد واکاوی قرار گرفته است . از آنجایی که تلاش تیسمانیانو ، نشان دادن سهم شباهت این دو در متن  بود ، هسته مرکزی استدلال او بر ایدئولوژی به عنوان مهمترین بخش تمرکز داشت و نه بر حوادث تاریخی مشخص و معین .

عنوان کتاب تیسمانیانو برگرفته ازدیدگاه فیلسوف لهستانی » لشک کولاکوفسکی»  است که بلشویسم و نازیسم را نمایندگان تجسم  مصیبت بار حضور شیطان در تاریخ  می دانست . آنها دو روی سکه توتالیتاریسم بودند . ساختاری سیاسی ، اجتماعی  و فرهنگی که دیدگاههای سنتی را به  نفع  خیر و شر از میان برد . روایت شفاف تیسمانیانو ما را همراه میکند در اندیشیدن به چشم انداز روشنفکرانه ای که مسیر تمامیت خواهانه بازگشت به ریشه ها را دنبال می کند . این پدیده در سال 1848 آغاز شد زمانی که کارل مارکس همراه با فردریک انگلس مانیفست کمونیسم را نوشتند و درظاهر پایان یافت با فروپاشی دیوار برلین در سال 1989 . تیسمانیانو بیشتر وقت خود را صرف تعریف مارکسیسم کرد . اما دلیل خوبی وجود داشت که چرا این کار را می کند  . مارکسیسم نظریه ای سیاسی بود که بیش از 160 سال قدمت داشت و در آن زمان به فازها و شاخه های مختلف و عناوین و شعباتی شامل انتقادی ، پُست مارکسیسم و ضد مارکسیسم  تبدیل شده بود .

تیسمانیانو مدعی است که مارکسیم به مثابه یک نظریه سیاسی به خاطر عدم حساسیت به آرایش روحی و روانی بشر و به خاطر  دست کم گرفتن بسیاری از نیازهای عمیق روحی و فرهنگی که منابع معنابخش انسان هستند ، و نیزنادیده گرفتن اهمیت فراوانی که در حقوق انسانها برای حریم خصوصی وجود دارد ، از همان ابتدا شکست خورده و درمانده بود. زمانی که ولادیمیر لنین ایده های مارکس را به مثابه سلاح سیاسیِ ایدئولوژی تغییر جهان اجرا کرد  ، توتالیتاریسم را وارد حوزه عمل کرد . بدون رویای دگماتیک لنین که آغازی انفجاری در انقلاب اکتبر 1917 روسیه بود ، توتالیتاریسم به صورتی که ما اکنون می شناسیم ، به وجود نمی آمد . به این ترتیب تمدن غرب و در واقع تاریخ جهان می توانست مرحله کاملا متفاوتی داشته باشد . اقکاری که لنین ترویج نمود و شورشهای انباشته شده سیاسی را شعله ور کرد ، فرد را به صورت ذره ای محض در برابر باور مطلق در می آورد که این خود جاده صاف کن انواع توتالیتاریسمی شد که قرن بیستم را شکل دادند .

استیون پینکر روانشناس تکاملی و دانشمند شناختی در کتاب » فرشتگان بهترِ طبیعت ما »  مارکسیسم را صراحتا با خشونت و نسل کشی برابر می داند . در عین حال او در محاسبه سهم ارزشهای سرمایه داری در خشونت دوران قرن بیستم کوتاهی می کند . هنگامی که من در یک مصاحبه او را در این مورد به چالش کشیدم ، پینکر با گفتن این مطلب به من پاسخ داد : هرچقدر هم که ما با انگیزه سود یا ارزش های مصرف گرایانه مشکل داشته باشیم ، اگر همه فقط آیپاد بخواهند احتمالا وضع ما بهتر از آن خواهد بود که همه انقلاب طبقاتی بخواهند. به نظر من تیسمانینو نیز با این حرف موافق است.

سرمایه داری با وجود اینکه سیستمی ناکامل با مشکلات فراوان است اما نکته ای که مارکس در درک آن شکست خورداین است که : اگر شما تولید را به شکل سوسیالیستی در آورید ، در واقع انگیزه کار و تولید را از بین می برید و به جای ثروت ، فقر به وجود می آورید . به علاوه هر کسی در یک سیستم کمونیستی به اندازه کافی بد شانس هست تا در طبقه و گروه نژادی و قومی متولد شود که برچسب ضد رژیم با خود دارد و به همین خاطر قربانی بخت برگشته کشتار دسته جمعی شود که به نام ایدئولوژی انجام میگیرد .

مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی بیش از فاشیسم در معرض تفسیر و تحلیل قرار گرفته است . فاشیسمی که در سال 1919 در ایتالیا به وجود آمد و به عنوان یک جنبش سیاسی همراه با مرگ دو تن از معروفترین پیامبرانش یعنی آدولف هیتلر و بنیتو موسولینی  از بین رفت . فاشیسم به دلیل واکنشها و اقدامات فرا عقلانی  مفهمومی سخت تر و پیچیده تر برای تحلیل آکادمیک است تا مارکسیسم . تیسمانیانو در تعریف فاشیسم به تعریف موسولینی اشاره می کند که در سال 1932در دانشنامه ایتالیا نوشته بود :

فاشیسم درکی روحانی در هر انسان است که در ارتباط ماندگار با قانون برتر دیده می شود و فرد را به موضوع و ابژه ای تبدیل می کند  که باید به عنوان انسان ویژه به عضویت آگاهانه در جامعه ای روحانی ترفیع پیدا می کند .

برای تعریف کامل تر فاشیسم شاید بهتر باشد به تعریف دانشمند علوم سیاسی » رابرت پاکستون » برگردیم : شکلی از رفتار سیاسی است که نشانه و علامت آن  میل شدید و افراطی به  زوال  اجتماعی ، احساس حقارت و قربانی بودن در ازای وحدت آیینی ، قدرت و اخلاص در هر بازوی حزبی متشکل از شبه نظامیان متعهد و ملی گرا ، همکاری دشوار اما موثر با نخبگان سنتی ،  رها کردن آزادی های دموکراتیک و پیروی همراه با خشونت و بدون موانع اخلاقی و قانونی اهدافی که پاکسازی داخلی و توسعه خارجی را مد نظر دارد .

تیسمانیانو اشاره می کند که همه فاشیستها پیوند مشترکی در ارتباط با ایده رهبری داشتند ، از لیبرالیسم متنفر بودند و به ناسیونالیسم افراطی معتقد بودند . اما در توضیح اشتراکات فاشیسم آلمانی و ایتالیایی و اینکه چگونه جهان بینی متفاوتی داشتند ، ناکام مانده است . برای مثال این نکته مهمی است که موسولینی علاقه کمی به تئوری نژادی داشت که هسته مرکزی ایدئولوژی نازیسم قرار گرفت و یهود ستیزی  به آن شدتی که در آلمان شایع بود در ایتالیا وجود نداشت .

آنچه تیسمانیانو آشکار می سازد این است که چگونه بلشویسم و نازیسم برای هدفهای نهاییشان احتباج به قربانی داشتند این قربانی در کمونیسم طبقه تعریف شده بود و در ناسیونال سوسیالیسم ، نژاد . هر یک از این جنبش ها بر این باور بودند که به عصر پیروزی تاریخی خود خواهند رسید . در ناریسم هدف ، حکومت هزار ساله رایش بود و در کمونیسم تاریخ یکسره محو می شد و کارگران برای همیشه به حکومت می رسیدند .

اگر کمونیسم و نازیسم را با هم  ترکیب کنیم ، تیسمانیانو ، کلید تشخیص آن دو را مشخص کرده است . بلشویسم  دیکتاتوری پرولتاریا بود و نازیسم دیکتاتوری بود که توافق انتخاباتی پشت آن قرار داشت . در کمونیسم  فکر و هدف تمامیت خواهان شیفتگی کامل  نسبت به حزب بود ، امام در فاشیسم همه دیدگاه ها برگرفته از شخصیت کاریزماتیک و خطا ناپذیر رهبر بود . مشکل زیربنایی هر دو جنبش سیاسی سرسپردگی مطلق آنها به ایدئولوژی بود که رییس حمهور فقید چکسلواکی واسلاو هاول  آن را توضیح داد  .

کتاب تیسمانیانو تحلیل قرنی است که در آن انسان گمان می کرد می تواند با تکیه بر قدرت اندیشه ها به سرزمین موعود خود می رسد . نشان داد که افکار سیاسی مانند فرمولهای ساده علمی هستند  که یک بار به نتیجه منطقی خود منجر شدند یعنی ناچیز انگاشتن وضعیت پیچیده انسان . این بزرگترین اشتباه ایدئولوژیک قرن بیستم بود . هدایت و جهت گیری متناقض به سمت هیجان کشتارجمعی  ، کنترل فکر و نابودی کامل مفهوم فرد .

منبع : دیلی بیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد