«پس از امریکا» وجود دارد؟

این یادداشت را در تاریخ 6/6/1391 برای روزنامه اعتماد نوشتم . (لینک)
«جهان پساامریکایی» نام کتابی است از فرید زکریا که با اشاره نویسنده به سه جابه جایی بزرگ قدرت در 500 سال گذشته آغاز می شود: جابه جایی هایی که حیات بین المللی، سیاست، فرهنگ و اقتصاد را هم متاثر از خود می سازد. وی نخستین جابه جایی را پیدایش جهان غرب می داند که از قرن پانزدهم شروع شد و در اواخر قرن هجدهم شتابی خارق العاده گرفت. او دومین جابه جایی بزرگ در اواخر قرن هجدهم را ظهور ایالات متحده امریکا می داند که بعد از صنعتی شدن تبدیل به بزرگ ترین قدرت بعد از امپراتوری روم شد و در بیشتر سال های قرن بیستم بر اقتصاد، سیاست و فرهنگ جهانی مسلط بود و در 20 سال گذشته این سلطه بی مناقشه و در تاریخ مدرن بی سابقه بوده است. فرید زکریا اعتقاد دارد که ما اینک در سومین دوره جابه جایی قدرت قرار داریم که می توان آن را «خیزش دیگران» نام نهاد.
  
     او نشانه های این خیزش را در رشد اقتصادی خیره کننده در آسیا و در کشورهایی چون هند و چین و نیز برزیل و مکزیک و... می داند و از قول یکی از دست اندرکاران مدیریت منابع مالی بیان می کند که 25 شرکت فراملیتی بزرگ در آینده در کشورهایی چون برزیل، مکزیک، کره جنوبی، تایوان و... هستند و نامی از امریکا در این فهرست نیست. از طرف دیگر به رکوردهایی اشاره می کند که دیگر در اختیار امریکا نیست. مثلابزرگ ترین کازینوی جهان نه در لاس وگاس که در ماکائو قرار دارد یا بزرگ ترین صنعت فیلمسازی به لحاظ فیلم های ساخته شده و فروش بلیت نه در هالیوود که در بالیوود قرار دارد.
    نکته اساسی دیگر در این زمینه، نگرانی از کاهش شدید دانش آموختگان مهندسی و نظایر آن در قیاس با رشته هایی چون تربیت بدنی است.
    وی به نقل از کسانی که عمیقا نگران از دست رفتن جایگاه امریکا هستند، می نویسد: «ما به تدریج علاقه خود را به اصول، ریاضیات، تولید، سختکوشی، پس انداز و... از دست می دهیم و به جامعه یی پساصنعتی که تخصص آن در تفریح و مصرف است، تبدیل می شویم... هیچ آماری این تشویش را بهتر از آمارهای دال بر افت تحصیلات مهندسی به تصویر نمی کشد. در سال 2005 آکادمی ملی علوم با انتشار گزارشی هشدار داده بود که امریکا ممکن است به زودی جایگاه ممتاز خود را به عنوان کشور پیشتاز در دانش جهانی از دست بدهد. بنا بر این گزارش در سال 2004 تعداد فارغ التحصیلان مهندسی در چین 600 هزار، در هند 350 هزار و در امریکا تنها 70 هزار نفر بوده است. این ارقام که در صدها کتاب و مقاله و وبلاگ و از جمله در گزارش اصلی فورچون، صورت مذاکره کنگره و سخنرانی های بزرگانی چون بیل گیتس تکرار شده، به واقع مایوس کننده اند.» (ص194)
    اما این جامعه پساصنعتی که موجب نگرانی دوستداران هژمونی امریکا در جهان است، چگونه جامعه یی است؟ شاید بهترین توصیف از جامعه پساصنعتی را بتوان در آرای «دانیل بل» سراغ گرفت. وی مهم ترین ویژگی های جامعه پساصنعتی را اولاتاکید بر علوم نظری و رشد شتابان این علوم و ثانیا در گسترش روزافزون بخش خدمات و به حاشیه رفتن بخش تولید صنعتی و کشاورزی در مقایسه با بخش های دیگر می داند.
    حال سوال اینجاست که آیا این موارد را می توان علائم افول امریکا در جهان به حساب آورد؟ آیا رشد اقتصادی دیگران و سر برآوردن قدرت های نوظهور مانند چین، الزاما به تسخیر جایگاه فرهنگی و سیاسی امریکا می انجامد؟ با نگاه به سایر بحث های آمده در کتاب، به پرسش های فوق جواب منفی می دهیم. در پاسخ به کاهش تعداد فارغ التحصیلان دانشگاهی در رشته های فنی در مقایسه با هند و چین، فرید زکریا می گوید: «مشکل، درجه دقت این ارقام است. روزنامه نگاری از وال استریت ژورنال و چند دانشگاهی دیگر با بررسی موضوع خیلی زود متوجه شدند که آمارهای آسیایی دربردارنده فارغ التحصیلان مقاطع تحصیلی دو، سه ساله با مدرک مهارت های فنی ساده نیز هست. گروهی از اساتید دانشکده مهندسی پِرت در دانشگاه دیوک برای گردآوری اطلاعاتی از منابع دولتی و غیردولتی و مصاحبه با دانشگاهیان و بازرگانان عازم چین و هند شدند. نتیجه بررسی آنها این بود که حذف فارغ التحصیلان دو، سه ساله، آمار چین را به نصف کاهش می دهد که حتی این آمار هم با توجه به تعاریف متفاوت از «مهندس» که غالبا دربرگیرنده مکانیک اتومبیل و تعمیرکاران صنعتی هم هست، تا حدودی متورم به نظر می رسد... این به مفهوم بالاتر بودن تعداد تربیت مهندس در امریکا نسبت به چین و هند است.»
    او آموزش عالی را بهترین صنعت امریکا می داند و وجود هشت دانشگاه امریکایی در بین 10 دانشگاه برتر جهان را نقطه قوت بزرگی می داند که از برتری مطلق امریکا در صحنه آموزش عالی حکایت می کند در حالی که این کشور تنها پنج درصد از جمعیت جهان را در خود جای داده است.
    نویسنده کتاب سپس به یکی دیگر از برتری های امریکا در قیاس با اروپا و جهان در حال توسعه اشاره می کند و آن هم فزونی رشد جمعیت است. او به نقل از نیکولاس ابرشتات، استاد انستیتوی آمریکن اینترپرایز برآورد کرد که تا سال 2030 بر جمعیت امریکا 65 میلیون نفر افزوده خواهد شد در حالی که جمعیت اروپا تقریبا ثابت خواهد ماند. او تنها راه تغییر این روند را پذیرش مهاجران بیشتر از سوی اروپاییان می داند و می گوید: «اروپایی های بومی عملاجایگزین سازی خود را در سال 2007 متوقف کرده اند و در نتیجه حتی برای حفظ جمعیت کنونی مهاجرت تا حدودی الزام آور خواهد بود. اما در حالی که رشد، مستلزم افزایش مهاجرت است، ظاهرا جوامع اروپایی آمادگی پذیرش و جذب مردمی با فرهنگ های غریب و ناآشنا به ویژه از مناطق روستایی و عقب مانده در جهان اسلام را ندارند. واقعیت سیاسی این است که اروپا در زمانی که آینده اقتصادی آن به توانایی در جذب مهاجران بیشتر وابسته است، از شتاب گام های خود در پذیرش مهاجران کاسته است. امریکا از دیگر سو در حال خلق نخستین ملت جهانی است که از همه رنگ و نژاد و عقیده با هماهنگی چشمگیری در کنار هم زندگی می کنند.» (صص 203 و 204)
    او در تشریح نتیجه مثبتی که مهاجرت برای امریکا به ارمغان می آورد، به مزیتی اشاره می کند به نام «تزریق عطش و انرژی»، به این معنی که مهاجران با پشت کردن به جامعه و خانواده خود و با انگیزه قوی برای رشد و پیشرفت وارد جامعه امریکایی می شوند و به صورت طاقت فرسایی کار می کنند و فرزندان و نوادگان آنها به جریان اصلی جامعه امریکایی می پیوندند. این همان تجربه یی است که امریکا را از تجربه بریتانیا و دیگر نمونه های تاریخی قدرت های متمایز می کند که مبتلابه فربهی و تنبلی در مواجهه با خیزش کشورهای فقیر شده اند.
    از طرفی دیگر شرایط جهان امروز و مشکل هایی که امریکا با آن دست به گریبان است، قابل مقایسه با گذشته نیست. این کشور با بحران ها و مقاومت هایی مواجه است اما در قیاس با تهدیدهای عظیم گذشته، آلمان نازی، خودکامگی استالین، جنگ هسته یی و... شرایط مطلوب است. روزولت در سال 1933 خطر واقعی برای امریکا را ترس می دانست و اعتقاد داشت که آنچه باید از آن بترسیم، خود ترس است. او این مساله را زمانی مطرح کرد که نظام سیاسی و اقتصادی امریکا در حال فروپاشی بود. یک چهارم نیروی کار آن بیکار بود و فاشیسم در سراسر جهان تاخت و تاز می کرد. زکریا می گوید اکنون ما در زمانی دچار ترس شده ایم که جهان در صلح و رفاه به سر می برد. در زمینه مبارزه با تروریسم هم شاهدیم که ضربه های واردشده به گروه هایی چون القاعده، آشکارا سبب فلج شدن و ناتوانی آنها از انجام عملیات در خاک امریکا شده است. در عوض آنها این عملیات های کوچک را بیشتر در کشورهای تابع خود در خاورمیانه انجام می دهند و با کشتار بومیان و مسلمانان پایگاه خود را برای همیشه در میان مردم از دست می دهند که این ضربه یی کاری تر از ضربه اول است.
    نتیجه اساسی اینکه این کتاب در پی اثبات این است که جهان پساامریکایی الزاما جهانی ضدامریکایی نیست. از سال 1991 ما در جهانی تک قطبی زیسته ایم که اقتصاد آزاد جهانی در آن رشدی فوق العاده داشته است. اکنون نیز از نظر سیاسی- نظامی همچنان در جهانی تنها با یک ابرقدرت به سر می بریم. اما در سایر ابعاد صنعتی، آموزشی، اجتماعی و فرهنگی، قدرت در حال جابه جایی و فاصله گرفتن از سلطه امریکایی است. ما در حال ورود به جهانی پساامریکایی هستیم که مردمان بسیار در نقاط مختلف جهان ماهیت و جهت آن را تعیین می کنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد